درمان کپی‌رایتر | چگونه افسردگی از ما تبلیغ‌نویس بهتری می‌سازد؟

یکی از سنگین ترین برهه‌های افسردگیم رو پشت سر گذاشتم. از اواسط اسفند ۱۴۰۲ بود که متوجه شدم حالم داره بد و بدتر می‌شه. بهش توجهی نکردم، تا این که از ۳ فروردین عملن از پا درومدم. پیش از این حدودن ۴ ماه به صورت روزانه یادداشت‌هایی رو می‌نوشتم و داخل یه پست مشخص توی وبلاگم منتشر می‌کردم. وقتی در حال تجربه‌ی سیاه‌ترین روزهام بودم تصمیم گرفتم تمام اون یادداشت‌ها رو از دسترس خارج کنم. قرار گذاشته بودم طی یک سال، هر روز بیام و یه بخشی از احوالات و افکارم رو روایت کنم، اما این اواخر حس کردم ابراز صرف افکار و احساساتم کمک چندانی نمی‌کنه. برای همین تصمیم گرفتم روایت رنج‌هام رو توی خلوتم نگه دارم و بعد از پشت سر گذاشتنشون، داستان بهبود یافتنم رو روایت کنم.

طی یک ماه گذشته هیچ حرکتی برای کپی‌رایتر بودن نزدم و تمام انرژیم رو روی مدیریت افکار تاریکم گذاشتم تا خودم رو قانع کنم هنوز برای خودکشی کردن زوده. الآن که در حال خوندن چند کتاب مثل دلایل زنده ماندن، زیاد فکر نکنید و تمرین‌هایی برای اضطراب و آرامش هستم، می‌تونم آروم آروم متوجه تغییراتی بشم که بعد از پشت سر گذاشتن آخرین طوفان اضطراب و افسردگی در من به وجود اومده.

سال گذشته ماه‌ها دنبال جسارت می‌گشتم. بارها از این گفتم و نوشتم که تبلیغ‌نویسی بیشتر از این که به هنر نوشتن نیاز داشتته باشه، نیازمند تخم داشتنه. این که اونقدر جسور باشی تا به قول دن لاک بتونی پیشنهادهای رد نشدنی بسازی و ارائه بدی. من واقعن جسارت چنین کاری رو نداشتم (الآنم خیلی ندارم) اما فکر می‌کنم زنده موندنم باعث شده فرد جسورتری بشم. اینو از کارهایی که بالاخره انجامشون دادم می‌فهمم. کارهایی که برای انجام شدنشون دست‌کم یک سال با خودم کلنجار رفتم، طی این چند روز به راحتی انجام شدن.

هنوزم دلم می‌خواد که سایتم یه دانشکده برای موضوع کپی‌رایتینگ باشه. دلم می‌خواد جوری از مطالب مفید پر بشه که وقتی یه کپی‌رایتر واردش می‌شه حس کنه به تمام بخش‌های موضوع توجه شده. برای همین تصمیم گرفتم چنین پستی رو بنویسم. می‌دونم که دارم افتضاح انجامش می‌دم اما بابتش واقعن به خودم افتخار می‌کنم. کی فکرش رو می‌کرد؟ من زنده موندم و حالا پشت میز کارم نشستم و دارم تایپ می‌کنم و همه‌ی اینا در حالیه که قبلش برای نیم ساعت ورزش کردم و بعد، یک ساعت هم مطالعه‌ی فعال داشتم. با این حال همچنان با این گفته‌ی نیچه که «دردی که  تو را نکشد، قوی‌ترت می‌کند» مخالفم. ابدن اینطور نیست. من فکر می‌کنم موضوع اصلن درباره‌ی قوی‌تر شدن یا ضعیف تر شدن نیست.

همین حالا متوجه ضعف بدنی عجیب‌وغریبم هستم. هیچوقت به این اندازه شکننده نبودم اما این روزا به جایی رسیدم که خوردن تخم‌مرغ باعث می‌شه حالت تهوع بگیرم یا وقتی یه خیارشور می‌خورم فشارم به شدت می‌افته. بعد از اتمام نیمچه پیاده‌روی‌هامم زانوهام گزگز می‌کنن و سرم شروع به گیج رفتن می‌کنه.

از لحاظ روحی هم هیچ قوی‌تر نیستم. فقط حس می‌کنم درباره‌ی برخی موضوعات بی‌حس شدم. انگار که خیلی از دغدغه‌های قبلیم محو شدن چون به قدر کافی برای درگیر کردنم بزرگ نبودن. حس می‌کنم ظرفیت پذیرشم بیشتر شده. همین. فکر می‌کنم آماده‌م تا درد و رنج تازه و بیشتری رو تحمل کنم.

توی شبایی که هیچ خواسته‌ای جز مردن نداشتم، بهترین رؤیاها رو دیدم. خواب‌هایی که از فکر کردن به نورپردازی، نوع جابه‌جایی صحنه، یا جزئیاتشون دیوانه می‌شدم، رؤیاهای مزه‌دار و بافت‌دار رو تجربه کردم؛ تونستم بوی باروت رو حس کنم. همینطور مزه‌ی زیتون و مرغ لقمه‌ای سیخ‌شده رو.

من بخشی از سلامت جسمی و روانیم رو از دست دادم و احتمالن در مقابلش آپشن‌های جدیدی روم نصب شده که مشتاق فعال شدن و تجربه کردنشون هستم.

بعد از گذروندن یکی-دو بار حمله‌ی اضطراب متوجه شدم که دلم می‌خواد بیش از هر چیز به بدنم توجه کنم و با کنترل و نجات دادن بدنم، مغزم رو هم مدیریت کنم. برای همین تصمیم گرفتم ورزش‌های کششی و دویدن رو به برنامه‌ی روزانه‌م اضافه کنم. در کنارش می‌خوام با سماجت بیشتری زبان بخونم و برای آزمون‌هایی که در پیشه آماده بشم. برای آزمون‌ آماده می‌شم اما برای موفقیت در آزمون نمی‌خونم. برای نوشتن و مکالمه به زبانایی که دوستشون دارم تلاش می‌‌کنم.

همچنین الآن مطمئنم که دلم می‌خواد کتاب‌های زیادی بنویسم و چاپ کنم. بهترین اتفاقی که می‌تونه برام بیفته اینه که تا ۲۷ اردیبهشت امسال بتونم اولین کتاب کوچولوی خودم رو در تنها ۵ جلد به چاپ برسونم. این کار رو می‌خوام از دو جهت انجام بدم:

۱- تقویت باسن

۲- پربار کردن رزومه‌

همه‌ی اینا رو گفتم تا به این برسم که تجربه‌ی افسردگی به قول بایرون شاعر یه موهبت هولناکه. باید ازش در جهت رسیدن به خلاقیت و جسارت بیشتر استفاده کنی. حالا ربطش به کپی‌رایتر بهتری شدن چیه؟

وقتی به اون نقطه می‌رسی که جسارت خودکشی رو داری، تمام شجاعتی که توی اون لحظه جمع می‌شه، احتمالن اگه توی یه نقطه‌ی دیگه خرج بشه می‌تونه دنیای خودت و دست‌کم دنیای نزدیکانت رو حسابی تغییر بده.

وقتی داشتم به کشتن خودم فکر می‌کردم، از خودم این سؤال رو پرسیدم: «واقعن تمام تغییری که می‌تونی توی زندگی عزیزانت به وجود بیاری همینه؟ این که بیشتر تر بزنی به زندگی مزخرف و سخت فعلی‌شون؟» برای همین تصمیم گرفتم به جای تر زدن بیشتر، یکم تاب بیارم تا حداقل توان خودم رو توی جسور بودن و پول درآوردن بسنجم. برای همین تا بهار ۱۴۰۴ یه خودم فرصت زنده موندن دادم. یه قرارداد یک ساله و تمدیدناپذیر.

صادقانه، حتا فکرشم نمی‌کردم که جسارت مورد نیازم رو حین اصرار به خودکشی به دست بیارم. به هر حال، دلم می‌خواد به همه‌ی کپی‌رایترهایی که در حال به گا رفتن سر اضطراب‌های بی‌پایان کار فعلی و شرایط آینده‌شون هستنن، این نوید رو بدم که احتمالن تاب آوردن این برهه از زندگی باعث می‌شه کپی‌های بهتری بنویسن و ایده‌های تبلیغاتی خفن‌تری به کله‌شون بخوره.

سؤال مهمی رو که می‌خوام در پایان بپرسم اینه: اوکی، حالا می‌خوای از کجا شروع کنی؟

جواب شخصی من اینه: از پرداختن به علاقه و اشتیاقی که سال‌ها رهاش کرده بودم؛ مدنویسی. بعد از اون می‌خوام برنامه‌ی تیترنویسی و تحلیل یک تبلیغ رو توی برنامه‌ی روزانه‌م بگنجونم. برای تلفیق بحث فشن و تبلیغات، توی پروسه‌ی چیدن استراتژی یه سایت جدید (و صد البته خصوصی) هستم و درباره‌ی تیترنویسی و تحلیل تبلیغات هم احتمالن توی کانال تلگرامم یا باشگاه کپی‌رایترها انجامش بدم. نکته‌ی حائز اهمیت برای این لحظه اینه که فکر کردن رو متوقف کنم و پاشم یه کار عملی انجام بدم و یه چیز مهم رو فراموش نکنم:‌ نوشتن مقالات درست و حسابی برای سایتی که دانشکده‌ی کپی‌رایتینگه. بریم ببینیم چی می‌شه.

حالا تو به این سؤال جواب بده: برنامه‌ی تو چیه؟ عشقت می‌کشه از کدوم نقطه شروع کنی؟

 

7 پاسخ

    1. منصوره نازنین من سلام
      سلام به روی ماهتون
      خواهش می‌کنم عزیزم. راستش این وبینارا برام تجربه‌ی ارزشمندی بود که قطعن توی تاریخ زندگیم ثبت می‌شه. اگه این وبینارا براتون مفید بوده باعث خوشحال منه. عزیزم مرسی که برام پیام گذاشتین.
      راستش یکم از رسانه‌های مجازی فاصله گرفتم تا تمرکز به فنا رفته‌م رو تا حدی برگردونم. وقتی برگشتم با کمال میل پیاماتون رو میخونم. مرسی که این‌جا برام نوشتین. سایتم پناهگاه این روزامه که یکمی سخت می‌گذره. دوستتون دارما.

      1. درود پگاهِ جان من خیلی خوشحالم که چشمانم دوباره به سایت و نوشته‌های قشنگت خورد واقعا از تمام نوشته‌هات لذت می‌برم
        امیدوارم همیشه سالم و تندرست ببینمت و همیشه در اوج ببینمت 🌸

  1. از اینکه حداقل تا یکسال دیگه موندنی شدین خوشحالم. بودنتون خیلی پرباره. ممنون که هستین.

    1. سلام جناب معصوم‌زاده‌ی عزیز
      مرسی که برام نوشتین
      آره من حداقل تا یک سال دیگه هستم و با اشتیاق می‌نویسم چون می‌دونم یه خواننده‌ی ارزشمند مثل شما دارم.
      چی از این بهتره؟

  2. سلام، خوشحالم که نوشتید بعد از یه مدت نسبتا طولانی که توی فیدخوان من مطلبی از شما نمی اومد
    ناراحت شدم بابت تجربه سختی که داشتید و خوشحال از این که ازش عبور کردید و قراره قوی تر از قبل ادامه بدید، امیدوارم این انرژی رو حفظ کنید
    من هم بعد از یک دوره رکود و بی عملی که ناشی از تلاش بدون برنامه بود حدودا چهار ماه پیش نشستم به بررسی مجدد و تعیین نقطه شروع
    من احساس کردم که زندگیم نیاز به نظم و یک سری روتین های نه چندان خارق العاده داره فقط در حدی که احساس کنم نقاط شروع و پایان و حواس جمع کنی برای روزم وجود داره، یه چیزایی مثل لیوان آب بعد بیدار شدن و قبل خواب، صبحانه، نرمش اول صبح، نوشته های کوتاه به فواصل معین در طول روز و …
    خوشبختانه تاثیرشون روی من و زندگیم از اون چیزی که فکر می کردم فراتر بوده تا الان

    1. سلام جناب اسلامی عزیز. وقتتون بخیر. چقدر دیدن پیامتون برام ارزشمند و مفید واقع شد.
      راستش وقتی که فکر کردم، دیدم چیزی که بیشتر از همه می‌تونه بهم کمک کنه همین نظمیه که شما گفتین.
      فکر می‌کنم توی این برهه از زندگی باید سفت و سخت بچسبم به عددها، به ددلاین‌ها و به محدودیت‌ها.
      امیدوارم ۱۱ ماهی که در پیشه براتون خیلی خوب بگذره. خیلی فراتر از تصور این لحظه‌تون.
      و مرسی که پگاه رو دنبال می‌کنید. قدرش رو می‌دونه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *