پاره‌های کپی‌رایتینگی

این عبارت بسیار مهم است: اگر شما کاری را چندین مرتبه و به تعداد کافی انجام دهید و تکرار کنید، نسبتی پدیدار می‌شود. در بیسبال آن را میانگین ضربات می‌گویند. به محض این که نسبت پیدار می‌شود، در آن تمایل تکرار دیده می‌شود. به این‌جا که برسیم موضوع رقابت مطرح می‌شود.¹

جیم ران در این باره می‌گوید: وقتی تازه‌کار بودم کمبود مهارت خود را با بالا بردن تعداد دفعات معارفه (در بازاریابی شبکه‌ای) جبران می‌کردم. چه کسی می‌تواند این کار را بکند؟ کسی که جاه‌طلب باشد، هر کسی با کمی ابتکار عمل، هر کسی. هیچ‌چیز دیگری مهم نیست.

سیریش بودن، قانع نبودن، خلاق بودن. کدوم یکی از این بن‌مایه‌ها رو در خودتون حس می‌کنید؟

آیا آدم سیریشی هستید؟ اگه آره، چطوری می‌تونید ازش به نحوی بهره بگیرید که بهتون کمک کنه درآمد بیشتری کسب کنید؟ و اگه اصلن آدم چسبناکی نیستید، چطوری توقع دارید به خواسته هاتون برسید؟ به نظرتون چطور می‌شه سیریش شد؟
قانع چی؟ هستید یا نه؟ اگه آره ازش چه بهره‌ای می‌برید و اگه نه چطور می‌تونید جاه‌طلبیتون رو تقویت کنید؟

خلاقیتتون چقدره؟ آیا خودتون رو فرد خلاقی می‌دونید یا نه؟ اگه ابتکار عمل دارید چطوری به معرض نمایش می‌ذاریدش؟ جوری که جیبتون رو پر پول‌تر کنه. اگه اصلن خلاق نیستید، چه برنامه‌ای براش دارید؟ اصلن برنامه‌ای دارید یا نه؟

اصلن بذارید سؤال گنده‌تری بپرسم: مثل کنه چسبیدن به یه کار، قانع نشدن به اولین و سطحی‌ترین دستاوردها و خلاق بودن چرا مهمه؟ اصلن چرا باید به قانون میانگین‌ها توجه کنیم؟

چندتا کلیدواژه هست که فکر می‌کنم مکتوب کردنش می‌تونه بهمون ایده‌هایی برای شفاف‌تر اندیشیدن بده؛ کار عمیق، غرقگی،‌ تمرین، تکرار، جسور باش و ارائه کن، شجاعت خلاقیت، قاعده‌ی ۱۰ برابر و فروش تنها راه بقا.

1- از کتاب جادوی کار پاره‌وقت، نوشته‌ی جیم ران.

یشنهاد ویژه: اسم تک‌تک کلیدواژه‌ها رو جداگونه سرچ کنید و ورقشون بزنید.

جیم ران می‌گه: «سود بردن بهتر از مزد گرفتن است.»

منم حرفش رو تصدیق می‌کنم و می‌گم سود بردن بهتر از مزد گرفتنه.

اما بعدش چی؟ باید چه حرکتی بزنیم؟

مخصوصن اگه در حال حاضر حقوق‌بگیریم و با روزمزدی امرار معاش می‌کنیم، چطوری می‌تونیم به سود برسیم؟ با داشتن یه کار پاره‌وقت؟ با تولید یک محصول؟ یا با ارائه‌ی یه خدمت؟

اگه قراره یه کار پاره‌وقت داشته باشیم، باید کجا دنبال کار بگردیم؟

اگه قراره محصولی تولید کنیم دوست داریم در چه قالبی باشه؟

اگه قراره خدمتی ارائه بدیم چیکار می‌کنیم؟

 

۱. مشکل رو به درستی تعریف کن.

۲. هزینه‌ی حل نکردن مشکل رو شفاف کن.

۳. داستان راه‌حل مشکل رو تعریف کن.

۴. با کمک روایت داستان رضایت مشتری‌های قبلی، به مشتری بالقوه‌ت کمک کن داستان تحول ناشی از استفاده از راه‌حل پیشنهادیت رو تصور کنه.

 

ما کپی‌رایترها نقاش نیستیم. قرار نیست بهشتی که به واسطه‌ی استفاده از یه محصول یا خدمت تجربه می‌کنیم رو ترسیم کنیم.

ما کپی‌رایترها نقاش هستیم. قراره جهنمی که به واسطه‌ی عدم استفاده از یه محصول یا خدمت تجربه می‌کنیم رو ترسیم کنیم.

یکی از مهم‌ترین داستان‌هایی که باید در کپی‌هامون روایت کنیم،‌ داستان هزینه‌ایه که به مشتری بالقوه‌ی ما بخاطر مردد بودن و بلاتکلیفی در مواجه با یه محصول/ خدمت تحمیل می‌شه.

اگه مخاطب مدنظرت از محصول یا خدمتی که معرفی می‌کنی استفاده نکنه چقدر باید هزینه بده؟

چقدر می‌تونی این هزینه دادن رو با جزئیات برای مخاطبت ترسیم کنی، جوری که با دیدن تصویری که بهش می‌دی سریع اقدام کنه؟

قراره چطوری انجامش بدی که نه یه دلقک آماتور به حساب بیای و نه یه مکار جیب‌بر؟

ری ادوارز توی کتاب چگونه متن تبلیغاتی پرفروش بنویسیم می‌گه:

«اگر بتوانید یک متن فروش مؤثر بنویسید، به معنای واقعی کلمه می‌توانید فیش حقوقی خود را بنویسید. در واقع نباید چیزی به عنوان تبلیغ‌نویس ورشکسته وجود داشته باشد.»

پس اگه خودمون رو کپی‌رایتری می‌دونیم که ورشکسته‌ست، یا هنوز به یه کپی‌رایتر بدل نشدیم، یا فقط عاشق اینیم که ته اسممون لقب کپی‌رایتر رو بذاریم. احتمالن همین عشقی هم که احساس می‌کنیم از روی نیاز به توجیه علاقه‌مون به پول درآوردن از طریق نوشتنه.

البته یه احتمال دیگه هم وجود داره: هنوز تخم‌هامون به اندازه‌ای که باید تقویت نشده که پاشیم و با چند تا حرکت کوچولو و درب‌وداغون، توی مسیر تبدیل شدن به یه کپی‌رایتر واقعی قرار بگیریم.

کمتر به خودت دروغ بگو. چرا فکر می‌کنی برای رسیدن به ثباتی که باعث می‌شه روی تلاش‌های کوچولو و عقیمت اصرار داشته باشی، به چیزایی نیاز داری که در دسترست نیست؟ چرا فکر می‌کنی چیزی بیشتر از داشتن یه هدف واضح اهمیت داره؟

ریشه‌ی تمام افکاری که باعث می‌شه جاه‌طلبی رو بذاری رو طاقچه و بهش به چشم یه وسیله‌ی پر زرق‌ و برق نگاه کنی رو پیدا کن.

جاه‌طلب باش یعنی حریص بودنت رو بردار و به کارش ببند. باهاش زندگی کن. مدام به خودت این نکته رو یادآوری کن که به تخم هیچ‌کس جز خودت نیست که به آرزوهات برسی یا نه. حتا اونایی که واقعن عاشقتن مثل خانواده، پارتنر، یا حتا گربه‌ی خونگیت، هیچ اهمیتی نمی‌دن که به اهدافت برسی یا نه. اونا همیشه دوستت دارن حتا اگه یه جاهایی مقابلت قرار بگیرن و شروع کنن به سرزنش کردنت. 

اگه می‌خوای خدایان (رهبران فکری حوزۀ تخصصیت) رو راضی کنی تا به کمکت بشتابن و مسیر رسیدن به هدفت برات هموارتر بشه، اول باید به یگانه خدای جهان ایده‌آل خودت تبدیل بشی.

بعد از این که تاج خدا رو سر کردی (صاحب سبک و اندیشه شدی)، می‌تونی مذاکره با باقی خالق‌ها رو شروع کنی.

یادت نره که اول از همه باید بپذیری که تک‌خالق جاده‌ی منتهی به عمیق‌ترین خواسته‌‌ی قلبیت، تنها خودتی.

بزرگ فکر کردن و نقشه کشیدن برای داشتن جاه‌طلبیِ عملگرایانه، باعث می‌شه از ایفای نقش به عنوان یه کاندوم دست بکشیم و به جای پیشگیری از خراب‌کاری‌های احتمالی، با جون و دل ریسک کنیم.

قراره بازی کنیم.

قراره حسابی بازی کنیم.

دیوید اگیلوی می‌گوید: «هیچ کاری را در تبلیغات نپذیرید مگر این که آن کار برای شما از هر کار دیگری در دنیا جذاب‌تر باشد.»

خواندن این جمله باعث شده مدام از خودم بپرسم: «چرا برخی کارهای مهم و پروژه‌های بزرگی که باید انجامشان دهی، به‌ جای جذاب بودن برایت استرس‌زا و ترس‌اندودند؟ اشکال نگرشت نسبت به تبلیغات کجاست که تا  این اندازه می‌ترسی و عقیم مانده‌ای؟»

آگهی‌نویس با ترس زندگی می‌کند، درست است. اما نه با ترس‌هایی که مانع برداشتن اولین قدم‌‌ها می‌شوند، بلکه با ترس‌هایی که از نتیجه ندادن قدم‌هایی که پی‌درپی برمی‌دارد، احساس می‌کند.

آگهی‌نویس هرگز نمی‌تواند فردی بی‌خایه و بی‌عمل باشد. از طرفی، احتمال این که از دل یک آگهی‌نویس خرابکار و بدعمل، تبلیغ‌نویسی چیره‌دست بیرون بیاید بسیار بالاست.

فکر می‌کنم که ما آگهی‌نویس‌ها در نهایت نان تخم‌های بزرگ و پرورده‌مان را می‌خوریم. و اگر چیزی جز این است تبلیغاتچی نیستیم، صرفن نویسنده یا فروشنده‌ای مبتدی هستیم که مثل تایرِ در گل گیر کرده، فقط سروصدا می‌کند و درجا می‌زند.

نقطه‌ی شروع بزرگ فکر کردن این‌جاست: مشکلاتمان را اموری بدیهی نپنداریم.

اول باید مشکلی که گریبان‌گیرش شده‌ایم را با جزئیات تمام بنویسیم. باید داستان شکل‌گیری این مشکل را روایت کنیم.

در مرحله‌ی دوم باید تاریخچه‌ی شکل‌گیر‌ی‌اش را بازنویسی کنیم.

در مرحله‌ی سوم از خودمی‌پرسیم: «چطور می‌تونم این مشکل رو با جزئیات بیشتر، واضح‌تر، تصویری‌تر و خلاقانه‌تر بیان کنم؟»

در مرحله‌ی بعد می‌کوشیم این مشکل را در قالب چشم‌اندازهای پرشماری چهربندی (تحلیل) کنیم تا بتوانیم به حادترین و قابل‌حل‌ترین نوع بیانش (قیاس) دست یابیم.

یادآوری این گفته‌ی انیشتین نکته‌ی الهام‌بخشی‌ست: «اگر یک ساعت برای حل یک مشکل وقت داشته باشم، ۵۵ دقیقه ی آن را به مشکل فکر می‌کنم و ۵ دقیقه‌اش را به راه‌حل‌ها.»

می‌توانیم به این جمله مؤمن باشیم که اگر مشکل درستی را برای حل کردن برگزینیم، به‌سرعت در جاده‌ی ایمن موفقیت قرار می‌گیریم.

فکرهای بزرگ از ضمیر ناخودآگاه می‌آیند. این امر در هنر، علم و تبلیغات صادق است. اما ضمیر ناخودآگاه شما باید از اطلاعات درست و کافی برخوردار باشد در غیر این صورت فکر شما بی‌اثر خواهد بود.

ذهن آگاه خود را از اطلاعات پر کنید. سپس اندیشه‌تان را رها کنید.

می‌توانید فرایند آزاداندیشی را با یک پیاده‌روی طولانی، یک دوش آب گرم یا نوشیدن یک لیوان از نوشیدنی مورد علاقه‌تان تسهیل بخشید. ناگهان، اگر خط تلفن‌ ذهنی‌تان آزاد باشد، تماسی فوری از ضمیر ناخودآگاهتان دریافت می‌کنید؛ جرقه‌ی ایده‌ی تازه‌ای زده می‌شود و یک فکر بزرگ از درون شما برمی‌خیزد.

۱. در بدنمان حاضریم. با ورزش‌هایی مثل یوگا و فعالیت‌های مثل مدیتیشن بدن‌آگاهی‌مان را بالاتر می‌بریم.

۲. به ورودی اطلاعات تازه از طریق حواس پنجگانه‌مان دقت می‌کنیم. می‌کوشیم هر آن چیزی که باعث تحریک حس بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی و لامسه‌مان می‌شود را روی کاغذ بیاوریم.

۳. ذهنی‌نویسی را یاد می‌گیریم. هر رویدادی که در طول روز به وقوع می‌پیوندد را در لحظه، به لحن قلم مکتوبمان برای خود تعریف می‌کنیم. اجازه می‌دهیم ذهنمان مثل یک ضبط صوت تمام تجربیات روزانه را ثبت کند.

۴. از نوشتن فرار نمی‌کنیم و برای برداشتن یادداشت‌های آزاد در طول روز بارها وقت می‌دزدیم.

۵. از آزادنویسی و آزادگویی بهره می‌گیریم تا ذهن‌مان را برای همواره نوشتن خلوت نگه داریم.

۶. با تمام وسواس و حساسیتی که نسبت به کار و هدفمان داریم، از خلوتمان محافظت می‌کنیم و به هیچ‌کش و هیچ‌چیز اجازه نمی‌دهیم خدشه‌ای به آن وارد کند.

۷. هر فکر تازه و هر حس نو را به بهانه‌ای برای دست‌به‌قلم شدن بدل می‌کنیم.

۸. خرد کردن نشست‌های مطالعاتی در طول روز را جدی می‌گیریم.

۹. بیشتر می‌خوانیم تا بیشتر بنویسیم.

۱۰. سبدی از فعالیت‌هایی که چاه خلاقیت‌مان را پر می‌کنند در دسترس داریم مثل: دوش آب گرم گرفتن، پیاده‌روی کردن، گوش دادن به برخی از آهنگ‌ها و…